یزدفردا " رضا بردستانی: این روزها چقدر واژه ها شبیه به هم شده اند. چقدر تکرار واژه ها حالِ خوب تری به ما می دهد. چقدر دوست داریم دائم از اُسوه بودن حرف بزنیم. از عقلانیت و اعتدال. از همراهی و آرامش . چقدر سخت است بین خیل ناتمام آدم های نام و نان دار و دم و دستگاه دار محبوبیت بیابی. چقدر سخت است در کمینگاهِ حوادث خواسته و ناخواسته استوار بر عقاید آموخته ات محکم بیایستی. چقدر مثل برخی آدم ها بودن سخت است. چقدر نمی شود برخی آدم ها را تقلید کرد. این روزها تواضع و عقلانیت دست به دست بین یادداشت ها و سخنرانی ها می چرخد و تو از این همه واژه ی شبیه به هم آرزده نمی شوی. چقدر در همین زمانه ی پُر غوغا حرف برای زدن، خاطره برای تعریف کردن و جمله و عبارت برای نوشتن داری. اصلا چقدر ساده است برایت تا قلم را بر کاغد بلغزانی و از خانواده ای با یک دنیا خوبی بنویسی! این روزها روزهایی است که خیلی چیزها آسان اما سخت و نفس گیر است انگار می خواهی از یک تاریخِ نهفته در سینه ی مردی بزرگ حرف بزنی! این روزها همه چیز رنگ و بوی تب و تردید گرفته است. سوال های بی جواب، نگاه های ممتد، نفس های سنگین، اشک های فروخورده. این روزها برای نوشتن حال و هوای خوبی وجود دارد اما باید احتیاط کرد! خیلی از حرف ها ناگفته بماند بهتر است! خواب خیلی ها پریشان نشود شایسته تر است. نگاه خیلی ها بر انگیخته نشود به ثواب نزدیک تر است.
تیرماه وقتی یزد را پیش چشم می آوری ناخودآگاه عرق از سر و رویت می بارد گویی تمام گرمای سرزمینِ آریایی ها را یکجا به یزد آورده اند. ابرها کمک می کنند تا این گرما در تمام وجودت رخنه کند، جریان پیدا کند. گویی شرجیِ اقیانوس سر از کویر در آورده است. کلافگی دست از سرت بر نمی دارد. هوای خفه کننده و سنگین کویر تو را جستجوگر خُنکایی هر چند کوتاه مدت می نماید. یزد شهر خوبی هایی است که در گرماگرم تیرماه نیز به یاد آوردنی است. در همین گرمای بیدادگرِ تیرماهِ کویر، اعترافِ سختی نیست اگر احساس کنی و بر زبان بیاوری که نوشتن پیرامون برخی از موضوعات و رخدادها بسیار سخت و صعب است با تمامیِ آسانی ها و شیرینی ها که یادآوری شد. نوشتنی که بی بهانه می خواهی از درونت کلماتی را به یاری بطلبی و روزگار نچندان دور را دوباره به تماشا بنشینی.
وجود دیرینه ترین سند مکتوب آغاز انقلاب در نهانخانه کتابخانه ی وزیری نگاه ها را به این شهر و مردان تأثیر گذار این شهر سوق می دهد. حالا خیلی ها می دانند یزد یکی از پُر اهمیت ترین بزنگاه هایی بود که در پایه گذاری و ریشه دوانیدن انقلاب بزرگ مردمان خوبِ ایران زمین نقش داشته است. اصلاً اگر کمی ساده تر به گفتگو بنشینیم یزد بی شک در تاریخ معاصر ایران جایگاه ارزنده ای دارد. جایگاهی که برای تمامیِ اعصار و قرون برای این دیار و مردمانِ سخت کوشِ آن باقی خواهد ماند.
یزد همیشه در سخت ترین ِ ایام حضور داشته است... سهمی اگر در تاریخ پُر پیچ و خمِ معاصر قائل نشده اند به رگه هایی از فورانِ نجابت باز می گردد واگرنه یزد اگر در قیام های مردمی حضور داشته است، یزد اگر در تبعید و مبارزه نقش ایفا کرده است، یزد اگر در نبرد سرنوشت ساز هشت ساله قد علم کرده است یزد اگر در سازندگی و سیاست و فرهنگ همیشه در میانه ی عرصه ی تلاش و سعی بوده است حتم بدانید در تمام گذرگاه های صعب و سختِ تاریخ نیز حضور داشته است و در این میان این دیار یعنی یزدِ دارالعباده و دارالعلم همواره با نام بزرگانی عجین بوده است که معیار و میزان سنجش بزرگی و محبوبیت آنان میزان اقبال مردمی بوده است که گرد آنان جمع می شده اند. هنوز این باور در ذهن و خاطر مردم دارالعباده وجود دارد که با مردم و در میان مردم بودن بدون رنگ و ریا؛ جایگاهی جاودانه به هر عزیز مردمداری اعطا خواهد نمود.
انقلاب و تمامی پیشآمدها و رخدادهای بعد از آن در یزد با نام هایی گره خورده است. نام هایی که مردم، انقلاب را با آنان باور نمودند و پای آن ایستادند. جان و جوان دادند و طلای زنان و دخترانشان را چون اعتقاد و اعتماد داشتند با بی نهایت رغبت و میل اهدا نمودند. اینانی که پیشرو در حرکات انقلابی هستند نه جدا و تافته ای جدا بافته که از جنس و رنگ خودشانند. خانواده ی بزرگ صدوقی ها چه در هنگامه ی بگیر و ببندهای سال های 42 تا 57 و چه در ایام نبرد برای رهایی از ظلمت و تاریکی در بهمن 57 و چه آن زمانی که بوی تجاوز بینِ سال های 59 تا 67 فضایی مشمئز کننده به وجود آورده بود همیشه نقطه ی اتکا و کانون توجه و نگاه مردمی بودند که تشنه ی آزادی و آزادگی بودند و در این بین تنها اشاره ای اندک نیاز بود تا روزگار طاغوت را سیاه و تیره نمایند. اما این اشاره باید از نای مردمانی برمی خاست که جنسش با مردم کوچه و بازار یکی باشد. یکی که حرف مردم و مردم حرف او را بفهمند. کسی که برای حرف زدن و درد دل کردن نیازی به گذر از در و دروازه های آنچنانی نباشد. کسی که هر صبح و شام بتوانند او را از نزدیکترین فاصله ببینند. خوش و بش کنند و در مسیر خانه تا مسجد و مسیر بازگشت برخی از مشکلات و کمبودها را بر زبان بیاورند. سنگ صبور بودن قطعا با برخی معیارهای موجود منافات دارد. سنگ صبور بودن طرز و شیوه ای سخت ندارد اصلاً با ملاقات های یک روز در هفته جور در نمی آید. سنگ صبور بودن با دیدارهای سخت و ناامید کننده همخوانی ندارد و صدوقی ها را دیدن چندان سخت نبود که این روزهای غبار گرفته دیدن برخی از معاونین دست چندم برخی از ادارت را!
این راز نُه توی ماندگاری در خاندان صدوقی ها یک سنت شده است. سنّتی ماندگار و شیرین که جاودانگی یافته است از پدر به پسر و از پسر به نواده و این جریان باقی خواهد ماند. صدوقی بزرگ باری سخت بر دوش فرزند نهاد. از یک سو داغ شهادت پدر در محراب عبادت و حق طلبی. از سویی دیگر بار سنگین نگاه های منتظر و امیدوار مردمانی که به این خانواده عادتی سخت نزدیک و پیوسته داشتند و از تمامِ این ها که بگذریم فرزند آیت الله شهید صدوقی بودن و صدوقی ماندن چندان مسئولیت سهل و ساده ای نبود. این ها بود، بازی های نازیبای سیاست بازان بود، توقعات ریز و درشت بود، تعهد و ایمان به امام و آرمان های امام بود، مردم و انتظارهای تمامی ناشدنی هم همچنان پابرجا... صدوقی اما چون از مکتب امام و انقلاب بهره برده بود از عهده برآمد اما همگان می دانند این از عهده برآمدن به قیمت از خود گذشتن به انتها رسید که برای باقی ماندن بر ایمان و عقیده چاره ای نیست مگر این که از خود بگذری و گذشت و ماند و می ماند.
دوباره تیرماه از راه رسیده است. دوباره هوا گرم و کلافه کننده شده است و دوباره این روزها حال و هوای شهر دوباره میل به سپاسمندی از بزرگانی دارد که پایگاه انقلاب خانه اشان بود و خیابان هایی که بوی انقلاب می دهد محل آمد و شدشان و درست در گرناگرم همین روزهای داغ باید به برخی یادآوری نمود که بودن و ماندن و جاودانه شدن درس مکتب خانه ای است که تجربه ی ارزشمند گذشتگان در آن تکرار و تکرار می شود تا به یاد بیاوریم اگر خیابان های منتهی به مسجد روضه ی محمدیه در ایام شهادت صدوقی بزرگ خون گریست و موج می زد از مردمی که اندوه و ماتم می گریستند چندین سال بعد و در بدرقه ی باشکوه فرزندِ گرانقدرش هم همان اندازه در ازدحام و اندوه دچار آمد. برای برخی همچون من که سال ها بود در این بیت عرفی شیرازی می اندیشیدند که:
چنان با خوب و بد خو کن که بعد مردنت عرفی مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند
راز و رمز به زمزم شستن و هندو بسوزاند آشکار شده بود . اصلاً راز نُه توی این ماندگاری آشکار شده بود. کلامی سهل و ساده پر از معانی بلند و تجلی آشکار این بیت در مراسم تشییع جنازه ی صدوقی ها به چشم ملاحظه شد که مسلمان و غیر مسلمان، دوست و دشمن اشک بر چشم آوردند که : خوب بود. ساده بود. صمیمی بود. مردمدار بود. سنگ صبور بود. از جنس مردم بود. و دوباره از نو... ساده بود صمیمی بود. مردمدار بود. و خوب که می نگریم تمامی راز در مردمدار بودن نهفته است. مردمدار بودنی که ریشه در اعتقاد و اندیشه داشته باشد ارزشمند است نه مردمداری از سر تقلید و اجبار.
تمام مناسبات شخصی که در برهه ای از زمان مستمسکی شده بود برای عقده گشایی عده هم نتوانست این پایگاهِ رفیع مردمی را دچار خللی هرچند اندک نمایدکه مردم این دیار گویی عَقد و پیمانی همیشگی با این خانواده بسته بودند. نگاه مهربان و نافذ پسر و صلابت و اقتدار پدر هر چه بود چون به پای مردم ریخته شده بود از سوی همین مردم قدردانسته شد و همچنان پاس داشته می شود. این روزها شهر حال و هوایی دارد حائل میان اندوه و شعف! اندوه از نبودشان وشعف از جایگاه و پایگاهشان. صدوقی بزرگ روزی که در خون غلطید و به دیدار معبود شتافت همان اندازه محبوبیت داشت که فرزند برومندش گویی فرزند نیز چونان پدر به شهادت رسیده است. در این جاست که به یاد می آوریم شهادت و شهامت اگرچه شرط لازم مبارزه و جانفشانی است اما راز اصلی؛ نهفته در اخلاق نیکو و عادتِ پسندیده ی مردمداری است.
اختلاف آدمیان در میزان جاذبه و دافعه ای است که دارند و این گونه انسان ها چهار دسته اند:
برخی نه جاذبه دارند نه دافعه. دسته ی دیگر جاذبه دارند اما دافعه نه. پاره ی سوم فاقد جاذبه اند و دارای دافعه و چهارمین دسته آنانی هستند که هم جاذبه دارند هم دافعه... اینان کسانی هستند که باور مردم را با خود همیشه همراه می بینند. با دوستان مروت و با دشمنان طریقه ی مدارا پیش می گیرند تا جایی که هیچ عاقل سلیم النفسی نمی تواند کوچکترین بی احترامی را به این گونه انسان ها تاب بیاورد. در ایام زندگانی صدوقیِ پسر بارها دیدیم اگرچه برخی بنا به دلایل واهی و بر اثر شتابزدگی و جوگرفتگی واکنش های آنی و آنچنانی نشان می دادند اما اندک زمانی بعد همان ها را می دیدیم که شرمسار و پشیمان سرشار از ادب و احترام به عذرخواهی برآمده جویای رفع کدورت ها بودند. اینان چه با منصب چه بدون منصب همیشه صلاح و خیر را در نزدیکی به این خانواده می دیدند هر چند در باطن؛ خواستشان غیر از عمل و ظاهرشان بود که این دست از افراد دست بر قضا کم نیز نبودند.
این روزها دوباره یزد اسیر گرمای تیرماه شده است. کلافگی دست از سرِ مردمان کویر بر نمی دارد همه در جستجوی سایه ساری خُنک حتی برای اندک زمانی هستند اما در همین گرمای کلافه کننده و آزار دهنده یادشان نمی رود که در همین ایام بود درست در همین ایام که صدوقی ها برای همیشه چهره در نقاب خاک کشیدند و مردمداری را به یادگار نهادند همین روزهای گرم نوبیت به سومین فرزند از این خانواده رسیده است تا بار سنگینِ بر دوشش نهاده را به سلامت به منزلِ مقصود برساند که کاری است سخت و نتیجه اش بس شیرین... او در کنار پدر همان هایی را آموخته است که پدر در کنار شهید محراب . او اموخته هایی دارد به یادگار مانده از صدوقی های بزرگ. صدوقی هایی که مردم را از خود و خود را از مردم پنداشتند و بر این پندار نیک به بهترین شیوه گفتند و عمل نمودند که شاید صدوقی شدن آسان باشد اما صدوقی ماندن چندان ساده نیست سخت بر این عقیده ایم که دریافتِ راز نُه توی ماندگاری صدوقی ها چندان سخت نیست فقط بایدشیوه ی مردمداری را از همین ها آموخت ... این راز نُه توی ماندگاری صدوقی ها بسیار ساده است...
با دوستان مروّت با دشمنان مدارا
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
دوشنبه 25,نوامبر,2024